آرامش

ساخت وبلاگ
(یکی را دوست میدارم ) یکی را دوست میدارم، ولی افسوس،او هرگز نمیداند. نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم. ولی افسوس، او هرگز نگاهم را نمیخواند به برگ نوستم من که او را دوست میدارم. ولی افسوس، او برگ گل را به زاف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ایمتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که او را دوست میدارم. ولی افسوس، یکیابر سیه امد ز ره روی ماه تابان را بپو شانید صبا را دیدم و گفتم ،صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم که او را دوست میدارم. ولی افسوس، ز ابر تیره برقی جست وقاصد را میان ره بسوزانید کنون وا مانده از هرجا دگر با خود کنم نجوا یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند!!!!! آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : یکی را ذوست میدارم, نویسنده : admin aramesh بازدید : 122 تاريخ : 19 / 9 / 1391 ساعت: 18:55

بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد / به هوای هوسی هم که شده سرکی می کشد و می گذرد آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : بس که دیوار دلم کوتاه است,دوبیتی,دو بیتی,شعر,عاشقانه, نویسنده : admin aramesh بازدید : 148 تاريخ : 19 / 9 / 1391 ساعت: 18:56

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنهاازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت :‌ (( درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند . )) بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌(( درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود . )) بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است . تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند . * * * * آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : داستان زیبای دو برادر مهربان,داستان کوتاه,بهترین داستان های کوتاه,داستان,کوتاه,زیبا,داستان زیبا,کوتاه, نویسنده : admin aramesh بازدید : 138 تاريخ : 19 / 9 / 1391 ساعت: 18:56